پارت چهل و سوم

زمان ارسال : ۳۴۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

دیار با بی حوصلگی به سمت مهدی برگشت و گفت:
-واقعا؟
مهدی چشمانش را در کاسه چرخاند و گفت:
-خواستم مخوف باشه. راستی خودت هم یه پا حرفه ای هستی توی هیپنوتیزم.
با حالت نا امیدانه ای به سقف نگاه کردم و نفسم را با حرص از سینه بیرون دادم.
ته این عملیات مشخص بود به کجا می رسید؛ به هیچ کجا.
ساعت شروع به حرکت کرد و من نگاهم در پی آن می گشت کم کم مغزم به فشار به سمت خواب و گوش هایم ب

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Fati

    00

    احساس میکنم داره کم کم دارک میشه

    ۱۱ ماه پیش
  • حدیث افشارمهر | نویسنده رمان

    خیلی😎

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.